واسوخت بدخشانی

واسوخت بدخشانی

Print Friendly

Safir salhib2wasokhte badakhshi

هوشمندی متفکری را که سالهاست تن خسته و دردمند خود را به زیر خاک کشیده و دیگر حادثه ساز و صحنه پرداز جمع مردم شریف ما نیست،  به یاد آورده و لحظة به یاد  شخصیت شریف او به سلام و اکرام نشسته و ادای حرمت میکنیم.

این شخصیت پربار و پر نور با پنجة مسلط تقدیر به خانوادة متوسطالحال رحیم شاه خان در آواز رس دریای مهرآفرین کوکچه و گسترة شفاف و پاک پاکدلان میهن،  یعنی بدخشانی های لعل نگاه و عاطفی، چشم به هستی گشود و اولین قطرات روزی حلال سینة مادر را گرفت که البته این حلال خواره گی تا آخر عمر شریف او با شخصیت وی عجین و همدم بود.

قابل یادآوریست که گسترة شمال قرن قبل میلادی ما، حلقة شامل سه چهار تن از پیشقراولان قافلة روشن نظری را که طبعا” مبارز و سیاس هم بوده اند، در آرشیف تاریخ معاصر مقام و جایی داده که تکرار نمیشوند.

ما اگر ازین نسل؛  سید محمد دهقان ، جمشید شعله، شاه عبدالله بدخشی ، محمد ابراهیم عفیفی و عارف چاه آبی را برگزینیم، درین میان شاه عبدالله بدخشی را  احترام شاهانه میگذاریم که  محمد هاشم واسوخت از بارگاه  این شاه اقلیم اخلاق و دیانت و مردمپروری و غیرت، دروس ابتدایی و تهدابی خود را گرفته و توسط این شاه سرزمین شرف و تقوی به صوب مکتب و رسمیات کلاسهای دبستان ها و دبیرستان ها شده و روزنة وقار تعلیمات عالی را نیز در موسسة عالی تربیة معلم کابل  با دستان پیچیده با قلم و کتاب بررخ خود گشود و درین محوطة عاشقانة عرفان با توسن اندیشه و تفکر خاستن ها و خیزشهای  داشته است.

واسوخت با ختم دروس و امتحان و در پی تلاش خدمت به حیث مربی و معلم به لیسة  عالی حبیبیه،  شروع به تدریس نموده و از آنجا به حیث سرمعلم مکتب ابتدائیه خاش و سپس به لیسة جر شاه بابای حکومت محلی کشم و از آنجا به حیث معاون لیسة شاه محمود غازی (لیسة کوکچه) فیض آباد مؤظف میگردد.

سال 1337 هجری خورشیدی ماموریت جدیدی وی به تخار است که  نخست سمت مامورمعارف و در پی آن مدیریت معارف این  قلمرو تاریخی را عهده دار شده  و به پاس تربیه اولاد این ولا مسلک  خود را رشیدانه رشد میدهد.

او در حالی که تنظیم و ادارة معارف تخار را به خوبی و حسن کار پیش میبرد، بنابر دگررنگی و فاصله ایکه به شیوة کار این مدیر دلسوز و وزیر معارف وقت مرحوم علی احمد خان پوپل پیش شد، بخصوص در سیاست کادری و ویژه گی ها و روش  تدریس  و تعلیم و تربیه،  با خود به محاسبه نشسته و استعفای ازین سمت را رجحان داد.

بعد از یکسال دوری و فاصله از ماموریت که به اصطلاح آن عصر خانه نشینی اش گویند، به سردبیری جریدة سپین زر  برگزیده شد.

محمد هاشم واسوخت  در سال 1343 از طرف اهالی شریف فیض آباد بدخشان به وکالت مردم در لویه جرگة تصویب قانون اساسی که پیامد آن دهة دیموکراسی و دور نسبتا” تمکین و رشد کشور بود،  انتخاب گردیده و به این مجلس ره یافت.  پیشکارگی و ره یابی به قلوب مردم به واسوخت فرصت داد،  تا به حیث سناتور دورة دوازدهم پارلمان برگزیده شده و در این مجمع به مثابه منشی اول این مجلس انتخاب گردد.

به دورة سیزدهم پارلمان افغانستان ، مردم حکومت محلی جرم، به واسوخت شهید اعتماد کردند و او را به وکالت خود در شورای ملی برگزیدند.

این مرد محبوب و پاک سرشت، در لحظاتی که رای اعتماد کابینه در جریان و نوبت سخنسرایی اش بود، شخصیتی  بود که جرأت و جسارت به خرچ داده و این جمله را که در آن وقت از زیبائی خاصی برخوردار بود رقم زرین و طلائی تاریخ ساخت و حقا که شهامت نمود، او گفت:

“لاجورد بدخشان زیب بناگوش مهجبینان درباری میشود”

طوری که آگاهان میدانند این پارلمان با کودتای سردارمحمد داود خان در 26 سرطان 1356 منحل و عقده های حقارت و جهل به ثبات تدریجی و نسبتا”  طبیعی مردم افغانستان پایان داد که صاحبنظران زیادی آنرا سرآغاز فاجعه،  خون، خیانت ، خاکفروشی وخفت میدانند.

واسوخت روشنفکر و مبارز نستوه که این یادنامة مختصر به پاس معرفی اوست، دوسال دیگر از مسلک و خدمت و امرار معاش و کار به دور مانده و در حالی که با دوستان هم نسل و یا هم همروان خود نظیری محمد ابراهیم عفیفی، محمد علم فیض زاد،  نجم الدین خان مصلح، محمد طاهر بدخشی، ظهورالله ظهوری، خلیل الله رستاقی ، و دها تن دیگر  به صحبتهای سیاسی و بازی های شطرنج و تقسیم گیری درد و داغ شرایط و اوضاع میپرداخت، صبورانه فضای وطن را مینگریست و به فکر فرومیرفت.

به سال 1352 به حیث عضو تفتیش دیوان محاسبات صدارت تقرر حاصل نمود و اما بعد از مدتی یعنی به سال 1354 دست از ماموریت گرفت و رهسپار بدخشان شد و سه سال دیگر خانه نشین گردید.

سال اول همهمه و انقلاب کذائی ثور که  جنایات وطنفروشان برجسته ترین خاطرات و متون تاریخ این کشور حادثه ساز است، یکبار دیگر واسوخت به حیث مستوفی ولایت بدخشان وظیفه گرفت و اما در قبال کشتارها و کارروائی های وحشیانة رژیم و به خصوص حمق تره کی و سفالت امین، بعد از سه ماه با آخرین وظیفة به اصطلاح رسمی وداع گفت.

از آخرین ورق زندگی واسوخت که بخش معظم عمر شریف و معظم خود را با واژه های صداقت،  علمپروری،  وجدان عالی و معرفت و ادب سپری نموده بود، ناخوانده نباید گذشت و این ورق ورق خون و صحیفة درد است.

گرچه برای واسوخت بدخشانی که نظیر او هزاران چراغ بدست فرهنگ و معرفت، سیاس و مدیر، جنرال و وزیر و شهیر و خبیر یا بدست خون آشام جلادان خلق و باند تبهکار امین و متعهدین استخبارات شوروی سابق،  و یا هم به استشاره و عملکرد سرسپردگان آی اس آی و پیشاور مزور به شهادت رسیدند، گزینة قابل تصور بود، اما دردناک برای نسلهای بعد از او است که یک موی سپید فرهنگی، عالم، مومن که در واقع سرمایة بدخشان و افغانستان بوده است، در دل شب از خانه و کاشانه و آغوش خانواده اش، در حالیکه این جنایتکاران متحجر در کور دلی و حرام نمکی  خود دست و پای میزدند، چراغ عمر این مرد بزرگوار را با اختطاف نیمه شبی و کشاندن به منطقة ارگوی بدخشان سرزمینی که به خاطرآن،  این دانشمند جانفشانی و زحمات زیادی را متقبل شده بود، خاموش ساختند.

با تقدیر و حرمت گذاری به ذوق ادبی آن شهید بزرگوار و محبوب با این پارچه غزل و دعای صادقانه به روح ملکوتی او این یادواره را پایان میبخشم.ا تقدیر و حرمت گذاری به ذوق ادبی آن شهید بزرگوار و محبوب با این پارچه غزل و دعای صادقانه به روح ملکوتی او این یادواره را پایان میبخشم.

بلبل ار شام و سحر نوحه گر کوی تو بود

دل ما غالیه سا همدم گیسوی تو بود

نرود تا به دم حشر ز یادم هرگز

لطف بیسابقة دوش ز پهلوی تو بود

سنبل و نسترن و لاله و صدبرگ و گلاب

جمله حسرت زدة نرگس جادوی تو بود

صبر کو، تاب کجا، ناله به کیوان برخاست

چه قیامت که در آن طرة گیسوی تو بود

بستن و کشتن و خونریزی و بیدادگری

رسم و آئین و رة چشم جفاجوی تو بود

گر صبا عطر فشان کرد دماغ من و تو

معبرش زلف خم افتاده به زانوی تو بود

گرچه واسوخت ندارد دهن شعر سرا

چه کند دل که نواپرور آن کوی تو بود

درباره‌ی داکتر جمراد جمشید

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شد.خانه های ضروری نشانه گذاری شده است. *

*

شما می‌توانید از این دستورات HTML استفاده کنید: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <strike> <strong>