جرم بدخشان

جرم بدخشان

Print Friendly

جمشید شعله
قاصد ما…
تیز ترک گام زن منزل ما دور نیست
ناقه رۀ کاروان به کوی جانان برد
به لاله زار جرم که بخشی از جنت است
دو روزی آرام گیر که طبع درمان برد
جرم ماتمدار است و تن و توشش پرخون و زخمی است.
جانکاهی این درد، ملتی را که تاریخ پنجهزارساله اش از خون و نژاد و رنگ و هویت و فرهنگ اینانیکه درین لحظات اخیر ایام به خاک و خون غلطیدند ، و به آرمانهای جوانی و امیدهای شفاف خون و رگ و پیوند خودرا نامرادانه به دنیا واگذار و راهی راه خدا شده و طریق شهادت را پیش گرفتند، رقم زده ، به سفرۀ یی ماتم شان زانو میزنیم و میرویم به افتخارات این مردم که در سیر دبستان بدخشان از قلم و ذوق جمشید شعله چیزهایی به خوانش بگیریم.:
کیست که این نامه را سوی بدخشان برد
پیامی از عالم جسم سوی جان برد
******
ز جرم و درواز و راغ سخنور تر دماغ
هزار دستان باغ که دل به دستان برد
*****
قاصد ما……..سفرۀ
تیز ترک گام زن منزل ما دور نیست
ناقه رۀ کاروان به کوی جانان برد
به لاله زار جرم که بخشی از جنت است
دو روزی آرام گیر که طبع درمان برد
جرم مقامی که نیست که نظیرش اندر جهان
خاصه به وقتیکه خاک بوی بهاران برد
خاک چو دیبای سبز گردد در کوهسار
رنگ هوا سرخی از لالۀ نعمان برد
عرضه دهد موج آب هزار قوس قدح
که ریگ دریا از او صورت مرجان برد
ابر فراز هوا گیرد رنگ شفق
گونۀ یاقوت سرخ قطرۀ باران برد
دست طبیعت مگر پیراستستش ز گل
ز خارزارش نگاه فیض گلستان برد
خوشا و خرم دمی کاین دل الفت پناه
دست هوس گیرد و آنجاش مهمان برد
چون که بود زنده جان آن مرز را مردگان
صحبت باید نخست خامه از ایشان برد
خاصه حکیم عظام ادیب والامقام
خسرو شیرین کلام که نطق از او جان برد
عارف حکمت نیوش مفکر تیز هوش
پایۀ علم و هنر به اوج کیوان برد
کسی ز فیضان او حکمت و برهان او
نصیب خواهد برد رخت به یمگان برد
مدام رو بر فرار بود و نبودش قرار
رخت به الموت خواه خواه به ایران برد
شکنج دورانش کرد به صد بلا مبتلا
بلی که هوش و خرد شکنج دوران برد
ز مدحتش بس کنم تا که مبادا ز جهل
چنو مرا ابلهی دیگر سو گمان برد
من که شدستم کهن به راه اهل سنن
الفت یاران کجا به راه آنان برد
ناصر خسرو بود یکی از آن گوهران
که دهر از مهر آن تا حشر ارمان برد
دو گوهرانی که گفت فراز این نه سپهر
ناصر و هرکس از آن سخن فراوان برد
قاصد ما کاش از آن قضیه بیاد آورد
برای فهم همه زبان به پرسان برد
روی ارادت به پابوس غیاثی رود
قاصد ما از درش فروغ ایقان برد
میر معلی نسب پیر تعالی حسب
دورۀ این تاب و تب ز نقشبندان برد
گوهر شاهی از او فضل کماهی از او
فیض الهی از او دیگر چه سامان برد
ساقی بزم کهن بلبل باغ سخن
تصوفش چاشنی ز مغز قرآن برد
شاعر غیب السان ساحر معجز بیان
طرح سخن ریختن، شعر تر انگیختن
از اوست او زین هنر پیشی از اقران گرفت
سفینۀ شعر او پسند طبع بخار
به خواهش اهل فضل به هند و ایران برد
از نفس سوخته وز دل افروخته
عشق جنون پیشه را به کوی جانان برد
به هر زمان این دیار، دانشی نامدار
به دهر آورده بار نام به دوران برد
ازین سرایندگان یکی دیگر اخگر است
بر دل افسرده تاب از دم سوزان برد
ز نقل و عقل علوم زگاه پیشین رسوم
آنچه درین مرز و بوم بود به پایان برد
سخن سرای وزین به شعر شور آفرین
از او غنی و حزین نتوان میدان برد
بی تب و تاب اخگری به زیر خاکستری
به ظلمت آباد جهل فروغ نیران برد
وطن چو تاریک گور تمام از جهل کور
کس چه تواند که نور ز مهر عرفان برد
********
سیر گلستان جرم چو اخگری کرد داغ
ز غصه سودا شود حسرت و ارمان برد
تمام خاک بدخش محروم از زندگیست
ز گشنگی شان اجل مشت وگریبان برد
از در چین تا چیاب، گیرید در این حساب
کسی نبیند به خواب لب به لب نان برد
****

درباره‌ی داکتر جمراد جمشید

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شد.خانه های ضروری نشانه گذاری شده است. *

*

شما می‌توانید از این دستورات HTML استفاده کنید: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <strike> <strong>