هنوز نام ترا میخوانم نویسنده داکتر جمراد جمشید

هنوز نام ترا میخوانم نویسنده داکتر جمراد جمشید

Print Friendly

My beautiful picture
هنوز نام ترا می خوانم …
هندوکش سر به فلک کشیده‌ی مغرور و بالنده‌ی سرزمین ما در درازنای تاریخ استوار و مردانه به پای خود ایستاده و در پهنای شمال و جنوب اش مردان بزرگ و حادثه ساز دوران ها را با چشمان عقابین و چنگالهای خون چکان مقاومت شان، در برابر مهاجمین قرن ها واعصار، آشیانه داده و از این ها فقط و فقط جوانمردی هاشان، یگانه ماندگار از خاطرات حافظه‌ی زمان و تاریخ است. برفراز این آشیانه‌ی بزرگ نام تورا میخوانم.
آمو با غریو مستانه، هیرمند با فروغ غروبین، ارغنداب درتلاطم امواج، کوکچه با زمزمه های بالنده، و کابل با شیونهای آگاهانه‌ی خود حادثه پرداز هزاران قهرمان خونین کفن معرکه های حراست ناموس و پاسداری اند. درین صداها نام بزرگوار ترا می شنوم.

در اشکهای سرگردان زنان و مردان و کودکان پکتیا و ننگرهار، در خونابه های چشمان مردم شمالی، در سینه های صاف و گسترده‌ای ماورای کوکچه، در تپش قلبهای هیجانی شیندند و لشکرگاه، در انتظار دیده های معرفت آفرین بدخشان زمین، در سکوت غمناک مزاریان پهلونشین شاه ولایت مآب، در فرهنگستان هرات پر فروغ و در جوار خرقه‌ی مطهر پیامبر، در اشرف البلاد قندهار، در هرکجا و به هر کسی که می نگرم نام تورا میخوانم.
روزی هم در انجیرک به ارغوان زار کناره‌ی آمو پلنگ بچه‌ی مغمومی را به سایه‌ی درخت پسته‌ای از سرزمین اجدادم، کفهای دست به زمین مانده دیدم که در درخشش چشمان خود به آن طرف دریا خیره شده بود و هراس و دلهره به دل نداشت. در مقاومت چشمان تهور انگیز او هم نام زیبای تو را خواندم.
در دهکده‌ای در شمال کشورم رفتم. حاکمیت فرهنگ و زبان شیرین دری، حاکمیت ایمان و قوت قوی قلب، حاکمیت تعهد و پیمان، حاکمیت شرف و وجدان و صدها نوع حکمروایی اصالت، هویت و رقم که طی دورانهای پی به پی هم، درین دهکده‌ی فشردگی توحید و صلابت یکرنگی بازماندگان آریانای بزرگ، سرزمین اجدادم را تسجیل می کرد، بدان دهکده پیوستم و چون پرنده‌ای که خیل گمشدگان خود را در می یابد داخل شدم و همزبان شدیم و هم گریه شدیم.
این دهکده به ماتم ستم قرن ها فرو رفته بود و مردی بر سر آنها دست می کشید و غم های شانرا بالقوه به تقسیم می گرفت. قلمزن دوران که صحیفه‌ی خاطرات شان به نگارش گرفته بود عنوان می ساخت متن می آفرید و نتیجه می آورد. در یک نگاه چشمم معطوف نامی شد و یقین و صدبار یقین که از عنوان تا متن و نتیجه نام زیبای ترا می خواندم.
پیاده در شمالی روان بودم که پیرمردی کهن سال و کار آزموده‌ی با قامت خمیده با ریش سفید چنگ چنگ، با چشمان نافذ سبز بستر، با بینی کشیده و پیشانی بلند فراخ برآمده که نشانه و یادگاری از اجدادم در آریانا را به یادم می داد، خسته و گرفته مأیوس با خود زمزمه می کرد. دقیق تر شدم در زمزمه اش خط اول خط اول می گفت. وقتی گفتم چه می گویی؟ سویم ژرف و دقیق نگریست و خط اول و مسعود می گفت. من هم در آن خط که او اولش گفت، نام بزرگوار تورا می خوانم.
به جنوب رفتم. آیین مردانگی، غیرت و شهامت، از دو طرف شهرک ییلاقی کنار دریاچه، هم خانواده وهم میهنان دلیرپشتونم را که در دل حادثه سازی های دلاوران اجداد شان (پکت ها) ذره‌ی نلغزیده و فتنه های پنچاب و پشاور آنها را یک خطوه هم به عقب نشینی نکشانده بود و همانطوری که با بزرگان عصر میرویس نیکه، احمد خان ابدالی و وزیر جوانمرد اکبر غازی، گره خورده بودند، به همان سترگی و صفا، در جستجوی مرد بزرگی بودند که آمال شان را تمثیل کند و این گروه بندگان خدا را دستی به سوی شان دراز شد. به آن دست دست دادند. دستی فشرده و درشت ترا دیدم که در میان انبوه انگشتان شان حلقه بسته شده بود. من در صفوف خجسته‌ی خطوط سرنوشت و تقدیر شان نام والای ترا خواندم.
شهر بامیان، هزاره های با وفا و صادق، بازماندگان بامی های بلخ ام البلاد کشورم رفتم. بودا در تسلط جابرانه‌ی شیطان آنطرف مرز جنوب از شرم فرو ریخته بود و قبرهای دسته جمعی انسان های غیور این سرزمین حقیقتی تلخ جنون غارتگری و قتل و نسل کشی تحجر زدگان تاریخ معاصر را به نمونه‌ی ننگین و سیاه خود به خاطر می آورد. خونین کفنان زن و مرد و کودک در تقدس والای مقاومت ضد اهریمن و مدافعه‌ی آزادی وجدان، یکی پی هم در تسلیم ناطلبی به جمع دلیران رفته‌ی خود پیوسته و همتباران، جای خالی رفتگان پر می کردند و به سنگر می نشستند.
زلف پریشان خواهر هزاره‌ی همیار سنگر را دست برکشیدم، رخسار گلگون برادر نوجوانم را اشک غیرت و صفوت خشکیدم، و پیره مرد مأیوس سال دیده‌ی پروقار هزاره ام را دست بوسیدم. از هر سه مرجع تقدس، شرافت و عشق همصدا پشتوانه‌ی پرجلال و معظم همنوایی سپه سالار رشید مقاومت کبیر میهنی سرزمین آزادگان را نجواگرانه می خواندند و می خواندم. آنچه را به چشم می دیدم نبود، مگر آنکه نام ترا می خواندم.
ازبک و تُرک سخت کوش کنار آمو را سرزدم. پیکره های مردانگی این قوم دلیر، بازماندگان پرافتخار تاریخ چون محمود یل غزنه، شاهرخ مرزای تیموری، بابر و آل سلجوق و صدهای دیگر، امروز باز در یک آزمون تازه‌ی دوران زانو زده و سینه سپر ساخته بودند. شنیدم بزرگان این خیل با عواطف بزرگ برادری و همدلی یکی پی هم دره های پنجشیر را نوردیده و جوانمردانه عهد دفاع ناموس ملت را می بستند و گامهای نخستین خطوط مقدم عرصه‌ی قربانی برمی داشتند. برای من گروه عظیم لشکریان صفوف این جمع انگیزه‌ی هیجان می شد و آن اینکه هستی و خون همه را در معرض تلافی و مدافعه‌ی تجاوز و بیداد بیگانگان فطرت فروش قرن نموده و اگر از اسیرشان پرسان بدان سان می بود که پسرکی هستی؟ می گفتند: من ولد وطن ولد وطن ولد وطن. صفوف شریف این جمع چون عاشقان شیدای دلباخته‌ی کاکل وطن بوسه می دادند و به سینه‌ی صاف و پاک وطن سرود وفا می بستند و نعمت آزادی، خونبهای خود را، در جمع همنوایان و وارثان دیگر جد بزرگوار آریانا جشن می گرفتند. در شادی و غم این جمع شریف نام پرشکوه ترا می خواندم.
ابومسلم، ممثل و نمونه‌ی سترگ مقاومت سرزمینم را ارج می گذاشتم و نزدم بزرگ بود و هست و اما او را تاریخ و مرور اوراق زمانه بزرگ کرد، در حالیکه تو، برگه های تاریخ میهن را بزرگ کردی.
آثار مردان بزرگ معرکه های سخن را مرور نمودم. افکار بونصرابن الرشد، فردوسی طوس، شیخ الرئیس بوعلی سینای بلخی، شیخ سعدی، ناصر خسرو، معزی، صایب تبریز، ناصر علی، شوکت، جامی هرات، کلیم کاشانی، حافظ شیراز، نظامی گنجه، فرخی، انوری، خیام، سلمان، کمال، حنظله، عنصری، رودکی، خاقانی شیروانی، وطواط، مسعود، اثیر، مولانای بلخ روم، عطار نشیاپور، سنایی غزنه، بوسعید، بیدل، عصمت، ناظم، نوایی، رحمن بابا، خوشحال ختک، الفت، عایشه‌ی درانی، رابعه‌ی بلخ، تجلی، نظر، مصرح، قدسی، شاهین، مشفقی، فغانی، عسجدی، منوچهری دامغانی، اقبال، ندیم، قاری، مستغنی، شایق، غیاثی، پری حصاری، عشقی، بیتاب، خلیل الله خلیلی، جمشید شعله، پژواک، شفیق شهید، سیلاب، لاجوردین شهری، قهار عاصی، واصف باختری، قاضی، سودا، شاه بدخش، غنی، دبیر، حسرت، حمید موشگاف، ماشوخیل، قاریزاده، عندلیب، مخفی، عارف، فطرت، هلالی و صدها و هزاران تن از تبار معنویت و اخلاق را که بزرگی و عظمت بیداری سرزمین ما را به یاد می دهد، دقیق شدم. شجاعت و همت تو را چکیده‌ی پختگی و غنای بزرگ … این همه اجداد کبیر فرهنگت یافتم. مقام عزت نفس در تو به بزرگی آن نام ها گره خورده و در خلوت روح بزرگ مشترک آن ها، نام زیبای تو رقم یافته است.
از معرکه‌ی جنگ و ستیز فرقه گرایی که مشخصه‌ی منازعات اخیر کشور ما بود بی غل وغش بیرون نشدی و اما برائت توبیشتر از دیگران است چون ابعاد استقلال و بیرون شدن از حیطه‌ی تعرض بیگانه اولویت راه مقدس تو بود.
تو در حیات اجتماعی، زوال را می دیدی واما به آینده امیدوار بودی. جبن و ترس در نهاد تو راه نیافت.
آنانی که در یک دریای سیاه و آگنده از نومیدی وتردید، دست به بدترین نوع تخطی اخلاقی از ضوابط اجتماع زدند، در چنین وضعی تو صبورانه و محتاط متمرکز اهداف نظامی خود شده و با جهندگی و شرافتمندی در پی هدف شدی. هدف پاک و مقدس دفاع شرافت و ناموس مردم تو بود.
از دیدگاه تو اصل وسیله‌ی دستیابی به آرمان واقعی ملت پرشکسته و ریخته‌ی تعرضات بیگانه و آسیب جهل  فقر و تبعیض، در مقاومت بود. تو درین راستا قدمهای مدبرانه و متینی را یکی پی هم گذاشتی و پلهای عقب گردی را همه تخریب نمودی. جسارت تکتیکهای میدان نبرد، ترا در شمار اندک از نوابغی نظامی تاریخ بشریت قرار داد … .
خلاصه اگر حرفی از غیرت و مردانگی بود نام تو بود. اگر صدایی از شرف و وجدان بود، نام تو بود. اگر سخنی از شهامت و جرأت بود، نام تو بود. اگر کلامی از محبت و دلسوزی و غمخواری و فداکاری بود، نام تو بود.
و من مفتخرم که هرکجا که امروز در سرزمین های نزدیک و دور ملک خدا، فردی، جمعی و ملتی به پا می خیرد و به تجاوز استکبار و هر نوع دیگری از تجاوز پنجه نرم می کند، هنوز نام ترا می خوانم … هنوز نام ترا می خوانم… .

درباره‌ی داکتر جمراد جمشید

یک نظر

  1. باعرض سلام واحترام حضور جناب عالیقدر و شخصیت گرامی داکترصاحب ، واقعا با نوشتن موضوعات مهم ودرعین حال گیراوزیبایتان باعث غنامندی بخش ادبی مامیگردید وجادارد که ازخدمات شایان شما ابرازتشکر وامتنان کنم به امید موفقیت و کامیابی هرچه بیشترشما .

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شد.خانه های ضروری نشانه گذاری شده است. *

*

شما می‌توانید از این دستورات HTML استفاده کنید: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <strike> <strong>