استاد ظهورالله ظهوری

استاد ظهورالله ظهوری

Print Friendly

DSC01255

خودزندگینامه                      ظهوری“ ظهورالله “”

     نامم ظهورالله وتخلصم“ ظهوری” است .ساعت 8صبح یکشنبه حوت1323هجـری خورشیدی دردهکدة “ نوا ”ی جرم بدخشان چشم برجهان کشوده ام. مکتب ابتدائی را که اکنون به  نام لیسة غیـاثی مسمی شده است در زادگاهـم به پایان رسانیـدم و در سال 1337 شامل متوسطة ابن سینای کـابل شدم. بافـراغـت از ان به دارالمـعلمـین کـابل راه

یافتم وشامل دانشکدة زبان و ادبیات دانشگاه کابل گردیدم،درپایان سال تعلیمی 1346 ازان فارغ شدم و بخدمت سربازی شتافتم. پس از اخذترخیص ازمکتب ظابطـان احتیاط بحیث معلم به لیسة کوکچة بدخشان مقرر گردیدم .

  در قوس1351بخاطر رهبری تظاهات دهقانان گرسنة بدخشان باچند تن از همرزمانم

درفیض آباد بدخشان زندانی گردیدم و درحمل سال1352بخاطر محاکمة استیناف به زندان دهمزنگ کابل برده شدیم. در کودتای 26 سرطان همانسال سردار محمـد داود

از قلعة کرنیل زندان دهمزنگ کابل رها و بار دیگـر به صفت معلم به لیسة غـیاثی جرم بدخشان مقرر گردیدم .

   در نخستین قیام مسلحانة سازمان انقـلابی زحمتکشان افغانستان ( سازا ) که به رهـبری

شهید مولانا بحرالدین“ باعث ” دربهـار و تابستان1354 خـورشیدی در درواز بدخشان

صورت گرفت ؛ مدتی زندانی شدم . چون مدارک مثبِته موجود نبود ؛ آزاد گـردیدم .

در بهـار 1356 کابل آمدم و در مجلة عرفان در ریاست تألیف و ترجمة وزارت تعـلیم

وتربیه به کار پرداختم. در سنبلة سال بعد که کودتای ثور57 به پیروزی رسیده بود ؛بار دیگر تا 16جـدی 1358 درزندانهای پلـچرخی ودهمزنگ زندانـی شدم. ازان پس در

 مجله های عرفان و هنر و ریاست تألیف و ترجمه و اتاقهای تجارت به وقفه ها  اجرای وظیفه کردم . سرانجام در انتخابات پارلمانی دورة چارده هم شورای ملی ازحوزة مرکز ولایت بدخشان کاندید وانتخاب گردیدم . باآغاز کار پارلمان به حیث معاون در ولسی جـرگـه ازجانب نماینده گان منتـخب برگـزیده شدم و تا فــروپاشی دولـت جمهـوری

افغانستان درین شغل بودم. ازمارچ1997به کشورهالندپناهگزین گردیده ام که تاکنون درینجابسرمیبرم .

  ازکودکی به شعر وادبیات در محیط خانواده انس گرفتم . پدرم با آنکه تحصیلات عالی رسمی نداشت ؛شاعربود وخط زیبا مینوشت. اشعار زیادی از شعرای مختلف ازبر داشت .اما بیش از همه به بیدل ارج میگذاشت .

   کاکای پدرم ؛ شاه عـبدالله “ یمگـی ” بدخشی و پدرکلانـم مـولوی محـمد قاسم خان

“ عالی ” معین وزارت عدلیه نویسنده ،شاعر و ادیب بودند . یمگـی خـط نستعلیق را زیبا مینوشت .

  در چنین محیطی از کودکی با کتاب و شعر آشنا بودم. در آغاز پیرو مکتب بیدل بودم. اماپس از ورود به دانشکدة ادبیات به شیوه های معاصرگرویدم .درین مورد بیشترمرهون

رهنمایی های اولین و آخرن استادم ، شهید جاویدانیاد محمد طاهر بدخشی هستم .

      در فرازو نشیب زنده گیم برخی ازنوشته ها ، سروده ها و اشعارم از دست رفتند.درین اواخر از یادداشتهای پراگـنده ام شماری از اشعارم راجمع آوری و بصورت مجموعه ای تدوین کـرده ام که تا هنوز مجـال طبع نیافته اند. در شعـر هم به شیوة کلاسیک و هم به

طرز نیمایی سروده هایی دارم که شماری از آنهادرنشرات داخل و یاخارج کشو ربه نشر رسیده اند.

        از آنجا که به کار تحقیق و پژوهش نیز دلچسپی داشتم ؛ در زمینه هـای تاریخ، زبان وادبیات ،نقد ادبی ، معرفی رجال و شخصیتهاو جامـعه شناسی نوشته ها و مقـالاتی نیز در نشرات داخـل و خارج از کشور وسایتهای انترنیتی به نشر رسانیده ام. درین راستا در مورد معـرفی و نقـدآثار و اشعـارمـولانا غـیاث الدین ” غیاثی” شاعـروعارف،شاه عبدالله یمگی بدخشی،رحمت بدخشی، ملا عبدالله  عـارف چیابی، مـولوی الهی چیابی ، مخفی بدخشی ،میر یوسف علی خان یکی از وزرای دانشمند میرهای متأخر بدخشان و کار نامه های شاه محـمد ولی خان دروازی وچـند تن دیگر مقـالاتی تحقیقی در نشرات مختـلف کـشور به نشر رسانیده ام. به همینگونه مقالات سیاسی به ویژه در مورد اوضاع گذشته و حال کشور به نامهـای خود و مستعار به چاپ رسانیده ام.

 در مورد آموزش زبان و خط فارسی دری به نوآموزان کتابی تحت نام ” ترکیب حروف در زبان فـارسی “در اروپـا چـاپ کرده ام که مـورد استفادۀ بعـضی از نـو آموزان افغـان مقیم هـالنـد قـرار گـرفته است.  قـصه های کوتاهی در دو مجلد به نام ” لحظه های شاد” نیزترتیب کرده ام که تا هنوز مجال نشر نیافته اند. در نطر است تا همۀ این نوشته ها را جمع آوری و در چند مجلد تنظیم و نشر کنم.( پایان )

تاریخ تدوین چارم دیسیمبر1998

                                مصاحبة رادیویی با صدای امریکا

                                                           منطقة پریسیکهاف، شهرآرنهم هالند

سؤال : لطفاً خودرا معرفی کنید ؟

نامم ظهورالله و تخلصم “ ظهوری ” است . به قرار یادداشت خانواده گی درحاشیةکلیات بیدل چاپ هندکه ازپدرمرحومم بجا مانده بود ؛ ساعت 8 صبح یکشنبه23حوت1323  هجری خورشیدی در دهکدة نواء جرم بدخشان چشم برجهان کشوده ام .مکتب ابتدایی

را درسال 1335در زادگاهم به پایان رسانیدم ویکسال بعد شامل ابن سینای کابل شدم.با فراغت ازان به دارالمعلمین و پس ازان در1342به دانشکدة زبان وادبیات دانشگاه کابل

راه یافتم.هنگامی که  تحصیل را به پایان رسانیدم ؛در1346هجری خورشیدی درمکتب

ظابطان احتیاط بخدمت سربازی شتافتم . پس از فراغـت و اخذ ترخیـص به حیث معلـم در لـیسة کوکچة بدخشان مقرر گردیدم .

د ر پایان سال تعلیمی به جرم فعالیتهای مخفی سیاسی به فراه تبدیل شدم . آنجـا نرفتم و به

کار شخصی پرداختم.  برای آنکه ولایت بدخشان مرا زیر نظر داشته باشد ؛ وادارم کـرد تا بحیث مامـور در مدیریت ارزاق آنجا شامل کار شوم.

  در قـوس 1351 بخاطـر رهبـری تظـاهـرات  بیست هزار نفـری دهقانان بدخشان با چـند تن از همرزمـانم  زندانی گردیدم ودر کودتای سردار محمد داود خان از دهمزنگ رها شدم و باردیگر بحیث معـلم به لیسة غیـاثی جـرم رفـتم. در نخستین قیـام مسلحـانة سازمان انقلابی زحمتکشان افغانستان ( سازا ) که به رهبری شهید مولانا بحرالدین“ باعث” در بهار و تابستان 1354 خورشیدی در درواز صورت گرفت ؛ مدتی زندانی شدم ؛ چون مدارکی بدست نیامد ، آزادم کردند.

   ازان پس در1356کابل آمدم . در مجلةعرفان مشغول کار شدم . سال بعد که کودتای ثوربه پیـروزی رسید ؛ در سنبلـة همـانسال از جـانب رژیم طـراز فاشیستی حفیظالله “امین”   

نخست چندین شب دروزارت داخله شکنجه و سپس در دهمزنگ زندانی وپس ازسه ماه به پلچرخی برده شدم .

    این دوره مانند دوران طالبان دورة وحشت و کشتار و اختناق، شکنجه هـای گوناگـون روحی و جسمی و بربریت بود. صدها هـزار نفر همه روزه به کـشتارگاه ها و شکنجه گاه های رژیم کشانیده میشدند و نیست و نابـود میگـردیدند. در بلاک دوم زندان پلـچرخی بیش از دوهزار نفر دراتاقهای عمومی و“کوته قلفی” زندانی بودند که شب و روزعده ای از انجـا کشیده شده و شمار دیگـر بجایشان آورده میشدند. مـن در طبقـة دوم دریکی از اتاقهای کوته قلفی زندانی مجرد بودم . در هـر دهلـیز هفـت اتاق مـوجـود بود که بجـای کلکین پنجره داشت وکلکینهای خورد در دهلیزکار گذاشته شده بود که روشنی ازان به داخل راه می یافت. از سنبلة 1357 تا 16 جدی 1358 مدت یکنیم سال را زندانی بودم . تحمل درمقابل شکنجه ها ی طاقتفرساو اقرار نکردن به جرمهای ناکرده ای که متهم شده بودم ؛ شاید یکی از عوامل عمدة زنده ماندنم شده باشد.

   پس از رهایی بار دیگر به وظیفة قبلی به مجلة عرفان معرفی گردیدم .پس از چندی به شعبة زبان و ادبیات فارسی معرفی شدم . درینجا باجناب محمدشاه واصف باختری؛ پویا فاریابی؛رزاق رویین ؛خلیل الة رستاقی ؛عبدالعلی تابع ؛عبدالغفور فارغی وحاجی “ترین ” زیر نظر داکتر محمدالله “ لطـف ” دانشمند تاجیک کتابهـای درسی مکاتب را مینوشتیم.

 در سال 1361 بحیث مدیر مجلة هنر به اطلاعات و فرهنگ تبدیل شدم. پس ازانکه در آخرهای سال 1362این مجله به اتحادیة هنرمندان تعلق گرفت دیگربه آن کارنپرداختم وپس از چندی باردیگر به ریاست تألیف وترجمه به شعبه زبان وادبیات فارسی بازگشتم.

مـدتی نیز به کارشخصی پرداخـتم و در آغـاز1365 ازجـانب اتاقهـای تجـارت دریک شرکت مختـلط( شخصی و دولتی) به حیث رئیس نظـار مقررگردیدم ؛تا آنکه در دورة چارده هـم شورای ملـی ازطـرف سازا درانتخـابات پارلمانی بحیث وکیل مرکزبدخشان کاندیدوانتخاب شدم.

  چون سازمان انقلابی زحمتکشان افغانستان درآستانةخروج قطعات شوروی ازافغانستان

 با حزب برسر اقتدار ائتلاف کرده بود؛ بحیث معاون در ولسی جرگه برگزیده شدم و تا

فروپاشی دولت جمهوری افغانستان درین شغل بودم. درپارلمان سخنگوی سازانیزبودم .

 درمارچ 1997 هالند آمدم واکنون درین کشور پناهندة سیاسی میباشم . 27 سال پیش ازدواج کرده ام . دارای یک دختر و چارپسر میباشم .

 2 به شعر و شاعری چه وقت آغاز کرده ای ؟ 

اکثربزرگان خانواده ام اهل ادب و عرفان بودند. از کودکی به محفل بیدلخوانی که گاه و بیگاه درمهمانخانة ماصورت میگرفت ؛ آشنایی یافتم .پدرم باآنکه تحصیلات عالی رسمی نداشت ؛ شاعربود و خط زیبا مینوشت . اشعار زیادی از شعرای مختلف از بر داشت؛ مگر بیش از همه به بیدل ارج میگذاشت .

 پدرم ازکاکایش شاه عبداللة یمگی بدخشی همواره به نیکی یادمیکرد. وی نویسندةتوانا

شاعرخوب بود وخط نستعلیق زیبا داشت . از یمگی چند اثر مـدون در زمینه هـای تاریخ ادبیات ورجال،زبانهای پامیری وتاریخ یفتلی هابرجای مانده است که ازجمله تنهـاتذکرة

“ ارمغان بدخشان” و کتاب زبانهای پامیری وی درکابل چاپ گردیده است و بس.

 پدر کلانم مرحوم مولوی محمد قاسم خان“ عالی ” فارغ مدرسة دیوبند هندوستان بود.

او دانشمند برجستة علوم الهـی و مفسر قرآن مجید نیز بود . سالها بحیث عضو جمیعت العلـمای افغانستان ؛ معـین و کفیـل وزارت عدلـیه خـدمت کرده است . موصوف ذوق

شعـر داشت . پس از تقاعـد به عمـر 92 ساله گی در خزان 1351 خورشیدی در جرم بدخشان چشم از جهان بست .

 در چنین محیطی از کودکی به کتاب و شعر و ادب آشنا بودم . در زمستانها در مدرسه

 نیز درس میخواندم .در صنف چارم مکتب میتوانستم کتابهای گلستان وبوستان سعدی شهنامة فروسی و دیوان حافظ را بخوانم .

  نخستین بار در صنـف پنجم مکتب یک پارچه غزلم در روزنامة بدخشان به نشررسید. درهمـان غزل تخلص خودرا ظهـوری گذاشته بودم. چون با نامم مناسبت داشت؛ دیگر

آنرا تغییر ندادم.تا ورود به دنشکدة زبان وادبیات پیرومکتب بیدل بودم.حتی میکوشیدم

 که نثر را نیز به شیوة چارعنصر؛ رقعات ومنشآت بیدل بنویسم .پس ازانکه در دانشگـاه کابـل با استادان و همـدوره هـا تمـاس یافتم ؛ به شیوة نو گـراییدم . درین مورد به ویژه

مرهون رهنمایی های اولین و آخرین استادم شهید جاویدانیاد محمد طاهر بدخشی هستم .

 در دانشگاه از محضر مرحوم غلام حسن خان مجددی؛ روانشاد استاد عبدالحی حبیبی

شهید محمد اسماعیل مبلغ؛ استاد علی محمد زهما روانشاد داکتر عبدالاحمد جاوید ؛ شاد روان محمد رحیم الهام؛ مرحوم استادمحمد نسیم نگهت سعیدی ؛ داکتر قیام الدین راعی برلاس و شماری دیگری کسب فیض کرده ام .

 درکابل با استاد واصف باختری ؛ پویا فاریابی ؛داکتر رازق رویین ؛ محمد اعظم رهنورد زریاب ؛ انجیر غلام سخی غیرت و خلیل الله رستاقی و عدة دیگر همکار و محشور بودم .

 از سال1343 بدنبال محمد طاهر بدخشی به سیاست درجناح چپ گـرایش یافتم هـمراه  وی دربنیادگذاری ورهـبری سازمـان انقلابی زحمتکشان افغانستان که در5 ابرج اسد سال

1347درکابل صورت گرفت ؛ یکجا بودم . ازان پس بهترین دوره های عمرم را درین راه سپری کردم وکمتر مجال به کارهای علمی وادبی یافتم . اگـر تعهد و مسوؤلیتهـای سیاسی نمیداشتم ومیتوانستم همة وقتم را درراه آموزش و پرورش فکریم به کاربندم ؛بی تردید از شمار شاعران و نویسنده گان خوب وطن میبودم .

 با آنهم جسته و گریخته دست به تحقیق ادبی و تاریخی برده ام و گاه و ناگاه شعرهایی نیز سروده ام.درموردمعرفی ارزیابی ونقدکلام شاعران بدخشان چون مولانا غیاث الدین غیاثی  میرزا رحمت بدخشی؛ ملا عبداللة عارف چیابی ؛مولانا الهی چیابی؛ شاه عبداللة یمگی بدخشی؛میر یوسف علیخان ازمیرهای متأخر بدخشان و معرفی کارنامـه های شاه محمد ولـی خان دروازی وزیر خارجه و وکیل سلطنت شاه امـان اللة غازی و غیره مقـالات و تحقیقاتی در نشرات مختلف کشور به چاپ رسانیده ام.

   تا هنـوز مجموعة اشعـارم به نشر نرسیده است . اما پارچه هایی از سروده ها و برخی از مقالاتم درمجله های عرفان ؛هنر؛ ادب ؛ژوندون ؛مجلة کتاب؛ روزنامة بدخشان وماهنامة

میهن و سخنرانیهای پارلمانیم درمجلة ولسی جرگه در افغانستان چاپ شده اند.

    در فرازو فرود زنده گی پرمشقتم برخی ازسروده ها ، اشعارو نوشته هایم ازدست رفتند. درین اواخراز یادداشتهای پراکنده ام شماری از اشعارم را جمع آوری و بصورت مجموعه ای تدوین کرده ام که تا هنوز به نشر نرسیده است .

 با آنکه در زندان پلچرخی بجز تلا وت مصحف ربانی ؛ خواندن و نوشتن منع بود ؛ مگر در اتاق کوته قلفی بازهم چندپارچه شعر سروده بودم که به کمک حافـظه درذهـنم نقش

بسته بودکه درفرصت مناسب درسه ماه اخیردوران زندان آنهارا روی کاغذآوردم وهنگام       رهایی با خود بردم.  شعری را که درسبک نیمایی به نام“ جنگلبان شب” سروده بـودم برای تان میخوانم :

جنگلباِنِ شب

    و روزی روزگاری بود ؛

               شبی در جنگل تاریک …

  3ـ بیشتر به کدام مکتب ؛ یا دورة ادبی متمایل میباشید؟

    ادبیات غنی فارسی بصورت عمده به دو دورة کلاسیک و جدید تقسیم میشودکه  هـر یک باز شامل چند دوره و مکتب دیگر میباشد. در ادب کلاسیک به مکتب خراسانی که نخستین مکتب زبان فارسی دری است ؛ بیشتر دلچسپی دارم.

   در شعـر نو ؛ شیوة نیمـایی را می پسندم. شیوه هـای هجایی را که شعر سفید و آزاد می باشد ؛ نه درک میکنم و نه می پسندم. حسن شعر نیمایی آن است که درین شیوه شعر بر وزن عروضی است . دران رکن شعر تغییر نمیکند ؛ مگر وزن درهمان رکن دراز و کوتاه میشود ، مانند مستزاد در شعر کلاسیک .

    شعر نو به معـنای واقعی آن پس از سالهای چهلـم خـورشیـدی به افغانستان راه یافت. نیمایوشیج که مبتکر این مکتب است ؛ ایرانی است ؛ به همین سبب این طرز کلام به نام وی نیمایی نامیده شده است. از پیشکسوتان شعر نو در افغانستان میتوان از محمد یوسف آیینه ؛ محمد رحیم الهام ؛بارق شفیعی ؛ سلیمان لایق؛ محمود فارانی ؛ عبدالحی رستاقی

و شمار دیگر را نام گرفت .

    من به هردو شیوه شعر گفته ام . شعر یک الهام است . نوعی تداعی است. اگر از ذهن بجوشد؛ نوشتنش آسان است. شکل شعرتابع مضمون آن است. نوع شعرمربوط به فضای فکری و رویدادهای شخصی و یا اجتماعی یک مقطع معین در زنده گی شاعر است.

 گاهی بارقة الهام در زنده گی شاعر میدرخشد اگر آنرا پیگیری کرد ؛ومحیط مساعد به سرایش و پیرایش آن یافت ؛میتواند شعری خلق کند. درغیر آن از دست میرود.چون آن حالت تغییر کند ، عیـن آن الهـام بار دیگر به ذهـن نمی آید. ازشاعران دیگر خبرندارم ؛ تجربة من چنین است به همین سبب هیچگاه بدون آن“ الهام” به نوشتن شعری دست نمی زنم .

   در شعرتصویر نقش اساسی دارد. سهم دوم از زبان است .شاعر باید مفاهیم موردنظرش

رادر پشت تصویرکه از تخیل بر میخیزد ؛ جادهد. زبان شعر باید آراسته باشد.کلمه ها در

شعر،درعین آنکه تصویررا اِرائه میکنند، باید چنان بافت نحوی داشته باشندکه اگرترتیب

شان برهم بخورد،آن تصویررا نتوانند ارائه کنند. این بافت و ترتیب بیان کنندة موسیقایی  شعر نیزمیباشد. مثالی از یبیدل می آورم :

     خورشید خرامیدو فروغی به نظر ماند                  دریا به کـناردیگر افتاد و گهـر ماند

    درین بیت اگر ترتیب یکی ازکلمه هـا برهم بخورد هم وزن شعر وهم تصویرآن بکلی

دیگر گون میشود. بیJدل درین بیت از تولـد خود و مرگ پدرش حکایه میـکند که  در کودکی اوپدرش چشم ازجهان می بندد.

 بیدل شاعر تصویر گراست. مفاهیم بسیار ژرف فلسفی رادرتصویرهای طبیعی وگاه ساده

 و روشن بیان میکند . ببنید تصویر این بیت چقدر حیرت انگیز است :

  بحر هرسوروکند امواج گرد راه اوست         هردو عالم در رکابت میدود تنها بیا !

 ازین نقطة نظر این رباعی مشهور سعدی را صاحبنظران ادبی درشمار شعر حساب نمی

کنند ؛ بلکه آنرا نظم میدانند.

          بنی آدم اعضـای یکـدیگـر اند                     که در آفرینش زیک گوهر اند

          چو عضوی به درد آورد روزگار                      دیگـر عضو هـا را نماند قـرار

 این رباعی که ارائة یک مفهوم فلسفی در قالب جملات موزون است ؛نظم است،نه شعر.

این سخن بدان معنی نیست که سعـدی شاعـر نمیباشد ؛ سعـدی نیز یکی از شعـرای بلنـد مرتبت زبان فارسی است.

   شاعران معاصروطن مابسیار اند؛اما استاد سخن،شادروان خلیل اللة خلیلی شاعرشاعران

و همسنگ فـرخی سیستانی است. زبان خلیلی را هیچ یک از شاعران پنج قرن اخیر افغا نستان ندارد.

   در نسل ما سرآمد همه استاد واصف باختری است .با آنکه لطیف ناظمی ؛ داکتر اسدالله حبیب؛ رازق رویین، بیرنگ کوهـدامنی، رازق فـانی، حیدری وجـودی ،شبگـیر پولادیان  حمیرا دستگیر زاده ،پرتونادری ، میر بهادر واصفی ،لیلا کاویان، قهارعاصی ،لطیف پدرام اسداللة ولوالجی،لیلا صراحت،شجاع خراسانی،خالده فروغ ،ثریا واحدی ؛حضرت وهریز و ده هاتن دیگرشاعران خوب کشورماهستند؛مگر واصف باختری قطبنمای شعـرنوفارسی در افغانستان است که بسیاری ازین شاعران ازوی الهام گرفته اند.

   رمز کار واصف افزون برتوانایی و استعداد شگـرف و احاطـه اش بر ادبیات گذشتة زبان فارسی، آشناییش بزبان انگلیسی نیز میباشد که اورا با ادبیات غنی جهان معـاصر پیوند داده است . اکثر شاعـران ما بجز زبان مـادری به زبانهای زندة جهـان دسترسی و احاطـه ندارند. ازین سبب نیز دنباله رو اند. باخـتری نه تنها شاعر تواناست ؛ بلکه ادیب و منتقد برجسته نیز میباشد.

   یک نکته در سروده هـای دو دهـة اخیر وجـه مشترک اکثرشعرای مارا تشکیل میدهـد. آنها همه دلـزده ، مأیوس و شاکی از روزگار اند. همیشه از شب، از سیاهی، از مرگ،  از

تباهی و این قبیل مفـاهیم دم میزنند که بی تردید وضـع ناگـوار سیاسی و جنگ فرسایندة طولانی دو دهـة اخیرکشور در پیدایش آن نقش برجسته دارد.

 شاعری که سیاسی نباشد ؛ تحـلیل درست از وضـع موجود و پیش بینی دقـیـق از آینده

نداشته باشد ، به سرخورده گی و مـأیوسیت دچار میشود. در اشعـار این شاعران معاصر وطن ما تصاویر و تخیلات شان نمایانگر نا امیدی و بربادی همـة هستی مادی و معـنوی

مردم ماست.

   اما شماری دیگر درعین ارائة اوضاع نابسامان،آینده نگرند.درپشت هر بدبخـتی؛ نیک

بختی ودرعـقب هرسیاهی، روشنی را مـی بینند.به آینده امید وارند. ازچیره شدن مؤقتی سیاهی وجهل با آنکه دلگیر هستند؛ مگر مأیوس و نا امید نیستند وآنرا یک حالت گذرا می پندارند. من به این دسته تعلق دارم.

     هنگامی که پس از فــروریزی جمهوری افغانستان ، جنگهای تنظیمی میان مجاهدین سابق درکشور آغاز گردیدو همة مردم افغانستان را بخاک و خون کشید و هستی مادی

و معـنوی آنهارابرباد داد؛ قصیده ای سروده بودم که آنرابرایتان میخوانم. نام این قصیده

“ اشک خراسان ” است که چنین آغاز میشود :

   سربرکـشیده از پس کهـسار آفـتاب              پیچیده بر شقایق و گسترده بر سراب

 من علی رغم دورة نابسامان موجود،افغانستان را درحال گذاربه جامـعة مرفه تر وانسانی

 ترو بهتر از گذشته می پندارم. زیرا در آستانة قـرن بیست ویکـم ، در حالیکه جهـان به عصـر ِانترنیت و کهکشانهای دور پا میگذارد ، دموکراسی ، پلورالزم وفدرالزم رفته رفته درسراسرکرة زمین گسترش می یابند؛ممکن نیست رژیم عقبگرا ، تاریخـزده ؛ افراطی وبنیاد گرا در قلب آسیا مستقر بماند.

  از آنجا که ثلث نفوس کشور ما درسراسر جهان متمدن پراکنده شده است ؛ دیریازود

همدیگـر را می یابند. زبان مشترک پیـدامیکنند. از زیر تأثیر نیروهـای افـراطی میبرایند.

با امکـانات گـستردة مادی ومعـنوی دست به کاربازسازی وطـن شان میزنند.این نیروی

بالقوه عظیم است. اگـر به حـرکت آید، بسیج و سمتدهی شود، هرمانع ورادع را از سر

راه تأمین صلح، آبادی آستقلال و تمامیت ارضی افغانستان می بردارد.

    از همین نقطة نظرشعر ماباید بیشتر ازهر هنر دیگر مسوؤل ومتعهد باشد.رسالت داشته

باشد  پیام آور باشد.تحـولات اجتماعی را پیگیری کند. انسانهـای پراکنده افغانستان را

که در سراسر کرة زمین زنده گی میکنند؛ به یکدیگر پیوند دهد.آنهـارا علیه نا بسامانی استبدادخشن محلی، قبیلوی و قرون وسطایی بر انگیزد.  ( پایان )

درباره‌ی داکتر جمراد جمشید

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شد.خانه های ضروری نشانه گذاری شده است. *

*

شما می‌توانید از این دستورات HTML استفاده کنید: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <strike> <strong>