دمی با تاریخ،  نصیر مهرین

دمی با تاریخ، نصیر مهرین

Print Friendly

mehrin nasir -

 توطئه . . . در یادداشت های زندان.
نویسنده نصیر مهرین

        توطئه ،” تحقیق ” و میوندوال
در
” یادداشت های زندان “
  ” هموطن عزیز باید بداند ،که عوامل مؤثر نکبت و بدبختی وعقب ماندگی مردم ما تبعیض وجهل وفقر می باشد. که دامنگیرسرزمین ماست. و اما نمونه های فساد اداره نیز تأثیرات خود را داشته است .”
                                                                                                                      جمشید شعله
 “یاددشت های زندان”، ازشادراون جمشید خان شعله است. پیرمرد زمیندار ومتنفذ ،نویسنده،تاریخدان وشاعری که در کهن سالی،( زمستان سال1352خورشیدی ) قربانی توطئه شد.از آن توطئه های شناخته شده یی که با تغییری درکاخ های قدرت وشکل گیری جناح های جدید،تازه به دوران رسیده گان کم وبیش تعدادی را به اذیت گاه فرستاده اند.
شادروان جمشید شعله
مؤلف کتاب ؛ استنطاق،توهین وتحقیری را که دروزارت داخله، زندان دهمزنگ وزندان پلچرخی دیده ، در یادداشت ها آورده  است.
هنگامی که او را ازچاه آب به کابل میاوردند، مسیرراه و دیدار با شهرها ومردمان،خاطره های روزگاران پیشین و یاد های بیشماری را در او زنده  نموده اند. به این دلیل است که در یادداشت های زندان او،هنگام شرح یک  رویداد ، ده ها قصۀ خاطره آمیز معلوماتی  وجذاب دیگری سر برمیاورند. اما خواننده درپایان مطالعۀ سرگذشت ها، چیره دستی وهنرمندی نویسنده یی را میابد،که با پیوند قصه ها به ابعاد معلومات وتکمیل موضوع اصلی پرداخته است. به گونۀ مثال شرح مفصل حال پدر ونیای محمدحیدرخان رسولی، وزیردفاع رژیم جمهوری محمدداؤود خان، که درحاشیۀ گزارش رسیدن نویسنده به کابل آمده ، مفصلترین و جالبترین حکایتی است، که ازپیشینۀ زنده گی آن سردار پیروزمند ومصیبت نصیب می خوانیم . همینطور شرح پیشینۀ خانوادۀ قوماندان نیرومند امنیۀ ولایت کابل، میرگل خان، و افراد دیگری،درحالی که صفحات متعددی را احتوا میکند، اما به معلومات خواننده برای رفتن به سوی عوامل توطئه کمک میکند.
هنگام شرح داستان ها ومظالمی که درحق زندانیان می بیند،با قلم تند بر مستنطقین می تازد، بدون اینکه ازیادآوری پیشامدهای مؤدبانه ونیکویی که ازبرخی مأمورین زندان دیده است، غافل باشد. . .
*
 انتشار” یادداشت های زندان” نه تنها دارای مزیت معلوماتی پیرامون چاه آب،برخی از شخصیت های مؤثرسیاسی و اداری است، بلکه مهمتر از همه، در اوضاعی که تلاش به سوی بازنویسی تاریخ افغانستان،برای آوردن نا گفته ها و آگاه شدن مردم از روزگاراسفبارو ناروایی هایی که درتاریخ آنها حضورفریاد آمیز داشته است،کمک شایانی می نماید.
در ” یادداست های زندان”به ویژه عامل ، توطئه و دسیسه بازی علیه مخالفین، اتخاذ راه شکنجه وگرفتن اقرارجبری، توهین وتحقیر،نقض کرامت انسانی،و سپاریدن بیگناهان به زندان ها، سیمای برجستۀ عبرت دهنده نیز دارد.
کاش فرهنگ فراگیری ازهمچوآثار،زمینه های بهتر وبیشترگسست ازلجاجت دل بستگی به فرهنگ شکنجه راهمراهی نماید.
 کتاب یادداشت های زندان به اهتمام فرزند مؤلف آقای داکترجمراد جمشید،ازطرف انتشارات میوند درکمترازچهارصد صفحه، تازه انتشار یافته است. ضمن معرفی کتاب ،عصاره وفشردۀ چند یادداشت او را از “تحقیق” و زندان میاوریم :
آغاز توطئه
 درزمستان 1352 خورشیدی، پیرمرد دردکانی در شهرک چاه آب نشسته است،می بیند که صاحب دکان زیر فشاربیروکراسی ومردم آزاری قرارگرفت.با استفاده از نفوذ محلی،به وساطت می پردازد.اما لحظات بعد نیروهای امنیتی خود او را جلب میکنند تا هرچه زودتر به کابل فرستاده شود.به دفترقوماندان  امنیه تخاربرده می شود. درمعرفی قوماندان امنیه مانند بسا موارد دیگر، از آنجایی که ادیب، تاریخدان وشاعر است، قلم اش،چون کمرۀ عکاسی به همه جوانب دور می خورد وزوایای صحنه وچهره را نشان میدهد. می نویسد :
” محمد محمدی قوماندان امنیۀ تخار،چهرۀ سیاه، قد کوتاه،فربۀ لمسک( فربه و پرگوشت- توضیح مهتمم کتاب)،ابروهای انبوه وپیوسته وبلند وبرآمده وچشم های چلق ( چشم های برامده) و بی شرمانه داشت. قیافه اش چنان نشان میداد که به کوچۀ عقل وانسانیت نگذشته باشد. صفت نوکری ومزدوری اش بیشتر از جوانمردی و وقار او بود  . . . به محافظت من تأکید کرد، به دشنام حکومت ( ولسوالی- حکومتی  چاه آب)، ومحصلان ( عساکر امنیه) مقابله و جواب کرده گفت:
بروید گم شوید.
 . . . در راه پایتخت (کابل) راه زدیم. کابل مرکزوپایتخت کشور است وسیاسیون ومتهمین جرایم سیاسی به دهمزنگ کابل کشانده می شوند. . . “
پس ازان که ” جلب وتحت الحفظ ” زیر نظر دوتن عسکرامنیه به کابل میرسد، فرصت های دارد تا تنی چند آشنایان و دوستان دیروزی را که پس ازکودتای 26 سرطان قدرت مند شده اند، ببیند. برای این منظور به سوی قوماندانی قوای مرکز می شتابد تا محمد حیدر خان رسولی را ببیند. رسولی از دیدن وی امتناع می ورزد. می گویند، قوماندان صاحب  در دفتر نیست. اما اسیر که روزگار دیده است،میداند که قوماندان رسولی نخواسته است با وی ملاقات کند.
 اینجاست که باعزم محکم به سوی  سرنوشت میرود ومی سراید که :
جمشید وار اره به فرقم اگر کشند                   ای شعله کی خوش آمد ِاهل زمان کنم
در وزارت داخله
بالاخره باید دوتن عسکر او را به وزارت داخله تسلیم کنند و”رسید” دریافت بدارند  که چنین شده است.
دروزرات داخله در اطاقی او را جای میدهند با یک چارپایی.
یادداشت هایی را که آنجا دارد همه جالب و حتا تکاندهنده اند.
اما تصویر حال مردکهنسالی ازطرف وی، نشان میدهد که دل اش می گریسته است. نخست یاد وی را از آن پیر مرد بیاوریم، که در اطاق استنطاق او را دیده است :
 ” شب سوم، قطره (مدیر قلم مخصوص ودرعین حال ضبط احوالات وزارت داخله ص 133 یادداشت ها)،بعد نماز خفتن حاضر شده مرا خواست. دونفر پولیس مرا بردند.
اطاق استنطاق از دیگر اطاق ها بزرگتر است. در دهن دروازه اطاق یک نفر موی سفید هشتاد ساله که قطعا ً به زبان فارسی نمی داند وهرچه می گوید پشتو است،لنگی به سر ندارد، یک پیراهن چرک که سراپای او ازپارگی وپینه پر است به جانش. یک تاقین سیه جرک بسر, تنباش تمام به پینه پوشیده، یک هیکل از فقر وضعف وناتوانی مکمل دو دست وپا بسته، به حالت بسیار کس مپرسی، افتاده است.
موصوف با چشمان تمام تضرع و زاری خلاصی و رهایی از آن زجر وتعذیب را انتظاری دارد.” ص 135
تدارک ” تحقیق “:
دوتن ازعساکردهلیزی که جمشید خان شعله در آن شب را به سحر رسانیده بود به نام های  محمد برات و محمدایاز با وی به صحبت می آغازند. جمشید خان این دوتن وخانواده هایی آنها را می شناخت.
” برات که از خود گیهای ماست یک جوراب آورد، گفتم احوال مرا به به خانجان( محمد قاسم شعله .پسرجمشید خان که پس از کودتای ثور به شهادت رسید )،ببر. . . شب دوم به همین حالت گذشت. کسی از ما چیزی نپرسید. وهمانطور ماندیم .
به روز دوم که شب در پیش است، محمد ایاز آمده و گفت که «من حاضر باش قطره ام. کار تحقیق وخیر وشر شما به او محول است. قطره مرا نزد شما روان کرده، چهل هزارافغانی خواسته است. . . » با وصف داشتن پول به محمد ایاز گفتم که پول داده نمی توانم. محمد ایاز گریان شده گفت :
اگر اجازه بدهیدمن مهلت گرفته میروم. پدرم یک باغ دارد که شصت هزار افغانی می خرند. اگر چهل هزار بگویم دریک روز پول موجود می شود. در یک هفته برایتان پول آورده میدهم.
ای شعلـه شکایتی ز دونــان نکنـی                 دلتنـگی از ابتـلای زنــــدان نکنی
چون نای زناله های جانسوز به نای               همچون مسعود سعد سلمان نکنی
(شب سوم)  قطره مرا درچوکی رو بروی خودش که میز کوچکی پیش رو داشت،نشاند وچهار نفر پولیسها پشت سر ایستاده اند.
در خانۀ روبروی همین اطاق ازصدای جزع وفزع که بالاست و یگان اخ و دب وترپ لگد شنیده می شود، معلوم است که آنجا یک محشرعذاب از لت وکوب بوده و زجروشکنجه جاریست .
ورق های  مملو ازپرسش هایی که معمول اند ، برای جمشید خان داده شده است. پرسش های مانند نام، نام پدر،کسب وپیشه، دارایی،  نقد، جنس،و شهرت مکملۀ برادرها.
پرسشها وپیشامد ها چنان بوده اند که پیر مرد را به جرمی معرفی کنند. مینویسد : ” هرچند طبق معمول، عمال رژیم تلاش  مجرم شناختن مرا داشتند، و اما منطق شان نه به شیوه های مدرن وتخنیک عالی تر، بلکه متأسفانه بیشتر پرسشها و مرکزیت تحقیقات آنها متکی به اشکال بسیار ساده و ابتدایی وابلهانه وعوامفریبانه بوده و دورازعدالت وانصاف واسلامیت ، بیشتر سوالهای روی اطلاع وغرضی( چند تن معلوم الحال – توضیح مهتمم کتاب )  قرار میگرفت.  . .
 سوال  آخر و اصل مطلب( از طرف قطره ) چنین عرضه شد:
 نوشته کن!
 « که آنچه د ربارۀ من حکومت اطلاع حاصل وبه جرمی که مرا به کابل آورده است، راست است و من از آن توبه کردم. دیگر چنان چیزی نمی گویم واقدامی علیه حکومت نمی کنم .»
  . . .  سوال را خوب دقیق خواندم وگفتم :  مدیر صاحب به این سوال نفهمیدم. واضح نوشته کنید که چه گنهی از من سرزده است که تا از آن توبه کنم. گناه ها بسیار اند، از کدام آن توبه کنم؟
گفت :
 بسیار دانشمندی خود را نشان نده، نوشته کن .
 قلم را برداشته عین سوال راکه کرده بودم،تحریرا ً نوشته وسوال کردم :
گناه مرا مشخص کنیدکدام است ؟ اگر گنه کرده باشم توبه کنم .
به دربار خاند گنهکار استم اما درمقابل حکومت گنه ندارم . . .
قطره دفعتا ً بر آشفت و فرمود: چه نوشتی ؟ من چه گفتم توچه کرده ای؟ این جا چاه آب نیست که پادشاهی کنی! میخواهی زندگی راسرت حرام گردانیده قیامت کنم ؟
باز با یک طبعیت اندک آرام و خونسردانه گفتم که مدیر صاحب قهر نکنید. یک بار ملتفت شوید. جواب مطابق سوال است . . .  جرمی که می گویید، نشان بدهید که ازآن  توبه کنم .
ساعت پوره در حوالی دونیم بجۀ شب است. . .

مدیر صاحب مثل مارکفچه قد راست برخاسته سرتا قدم از قهر و غیظ پندیده، به لحن درشت وبلند فرمود، که بکشید چپن ” پدر لعنت” را.

 هنوز پولیس ها نرسیده یعنی به برم دست نزده ، چون ایستاده بودم، سرپیراهن تنبان، جاکت پشمی به واسطۀ سرمای زمستان بالاپوش به تن داشته سر آن به قول  آقای قطرۀ ناچیز وناکس چپن دوماکوۀ سیرپخته نیز پوشیده بودم.
قبل از آنکه پولیس جامه وکالای مرا دست بزند، دو پنجۀ و دستهای خود را در دکمۀ بالاپوش بند کرده، دکمه ها را کنده چپن وبالا پوش هر دور ار از جانم کنده، انداحتم که فقط پیراهن تنبان وبه جان جاکت پشمی ماند و بس . گفتم :

در وطن ما رواج است که میگویند: آدم را بکش و داو نزن .

مدیر صاحب(تو)  قدرت داری وبه زبان بلند مرا پدر لعنت میگویی. من چون قدرت ندارم،، به دل بر تو هزار بار لعنت میگویم.

قطره چوب خواست. چهار پنج ایرغی باریک وسه چهارشلاق حاضرشد. مگردرحین گفتار من که از ادب وترس تختی کرده به آواز بلند او را هزار بار لعنت گفتم از اطاق پهلو که گاه گاه غـُم غـُم  دیگر هم می آمد، دو نفر منصبدار دریشی والا بیرون شده، به اطاق استنطاق ما درآمدند.
یکنفر جوان باریک ، بلند قامت وگندمگون. یگان یگان تارریش با موی سر سفید( پسان ها که در دهمزنگ مدیر محبس مقرر شد شناختم) اقای  غلام رسول اتمر از لغمان مشرقی. دیگر سید جان نام به قیافۀ قد نسبتا ً کوتاه تر، سفید پوست، فربه ، برو سینۀ پهنتر وفراخ به دست یک قلمی. هردو گرد میزقطره را گرفتند. بعداز ینکه طرف من به غور دیدند، شروع کردند با سخن زدن با او.
  غلام رسول خان اتمر به سخن زدن شروع کرد. سیدجان خاموش یگان بلی بلی میگوید. به زبان غیر پشتو وحتی انگلسی واردو هم نه. که از لهجۀ آن دانسته میشد چه زبانی است ؟ خوب باهم سخن زده وبعد غلام رسول خان روبه من کرده یک قدم پیش آمد وسید جان نیز نزدیک شد. هر دو مرا تسلی دادند. خیر است، مدیر صاحب  کلان آدم است، حق دارد هرچه بگوید.  شما، خان صاحب خفه نشوید. کالای خودرا بپوشید .
کالای خود را پوشیدم ومرا رخصت کردند. . . . “
مؤلف پیش ازینکه  به دوربعدی پرسش وپاسخ بپردازد،بازهم از رنجی سخن میگوید که از دیدار با پیر مرد هشتاد ساله برایش دست داده بود. گرسنگی او را میاورد وتأثرات خود را.
در جریان استنطاق بعدی، ازشخصی به اسم معاونِ قطره یاد میکند. شخصی را که با سلوک وپیشامدهای متفاوت با مدیر تحقیق  می بیند. این حالت برای زندانی سوال بر انگیز میشود. اما پرسش ها، همان پرسشهای پیشنه اند. مینویسد:
 ” من برای اینکه حقیقت را بدانم که چرا وضع تغییر کرد؟ علت چیست وکیست اینقدر مهربان به من  گفتم معاون صاحب  این سوالها را که جواب گفته ام.”
در خلال این دور از استنطاق برایش گفته میشود که علیه دولت تبلیغ نموده ای وآوازت را درچاه آب ثبت کرده اند.
 آوازثبت شده یی را میاورند که قطره هم حضور دارد، اما آنچه را  می شنوند،” غُچ غُچ میکرد وهیچ چیز فهمیده نمی شد.” قطره آن صدا را به عنوان سند جرم پذیرفته وپافشاری  نموده، درحالیکه دو تن دیگر گفته اند ،که نه چیزی شنیده نمی شود.
چون آن  نوارتبث آوازسند ومدرک نمی شود، مستنطق دست از طرح پرسشهای بیشتر بر میدارد.
زندانی درجریان صحبت ها متوجه میشود که مخالفین او در چاه آب با داشتن روابط در کابل برایش توطئه چیده اند.
 دوسیه سوال وجواب خاتمه میابد.  دوشب دیگر هم در وزارت داخله میماند. آنچه را می شنود می نویسد که :

” زدو کـَــند متهمین مظلوم دیگر، همچنان در آن مسلخ عذاب جاریست “

ازمسلخ عذاب یا شکنجه گاه وزارت داخله به سوی زندان دهمزنگ انتقال میابد. ” درموتر سیاه، مثل خانۀ گور، تاریک وشیشه ها سیاه وکلکین ها، که جایی را دیده بتوانیم ومجرایی که بیرون رادیده بتوانیم؛ ندارد.”  چشمان زندانیان را بسته انداما نه از جمشید خان را .
درزندان دهمزنگ، نخست دستار وپول و قلم اش را گرفته اند. اما با خواهش یکی از مامورین همه برایش دوباره مسترد شده اند. هنگام یاد از گرفتن  دستارش می نویسد:
” وقتی که دستار مرا از سرم میگرفتند، مدیر محبس گفت:« مثل میوندوال نکند» . ومن آنگاه نمیدانستم که میوندوال چه کرده است. چیزی که شنیده بودم آن بود که او را مظلومانه شهید ساخته بودند. “
جمشید خان را در اطاقی جای میدهند که زمینۀ یادداشت هایش را پیرامون مرگ میوندوال فراهم کرده است.مینویسد:
” سه ماه کامل در همین اطاق سیاه بسربردم . . .
 یک روز از سپاهی ها یکی آمد وگفت که میوندوال درهمین اطاق شما بندی  بود. خودش را کـُشت. گفتم خودش را چی قسم کشت؟ تفنگچه داشت ؟ چاقو داشت ؟ برای چی کشت ؟
گفت : نه، و زیر کلکین را نشان داد. خط سفید باریک معلوم میشد گفت ، خود را ازینجا به نکتایی خود غرغره کرده، کشت.
گفتم،سپاهی ها خبر نشدید؟
گفت ، نه، چه خبر میشدیم .”
مؤلف پس از این سخنان  نظرش را پیرامون میوندوال ومرگ او مینویسد :
“ازشهید محمد هاشم میوندوال که زمانی صدراعظم کشور بود ومظلومانه توسط هیئت تحقیق داود به شهادت رسید نکاتی را میاورم:
محمد هاشم میوندوال یکی از دانشمندان و فضلای معروف و سیاستمدار صاحب مفکورۀ کابل که عمری در روزنامه نگاری بسربرده و  دانش وفضیلت وشهرت نیک فراوان داشت، وخیلی ها هم در ریاست مطبوعات و دوره یی هم به صدارت عظمی کشور انتساب داشت.
قراری که بعداً عسکرها ، اطاق نشیمن کنونی مرا مربوط او نشان دادند وگفتند که اینجا انتحارکرد. در تجسس کیفیت او شدیم. معلوم شد که او را شهید ساختند وبعد شهرت کردند که انتحار کرده است.”
” محکمۀ “جمشیدخان
 ” محکمۀ “جمشید خان شعله، بیان همه محکمه هایی است که درجوامع سرشته شده با لزومدید، خودرایی، دسته بازی، بی قانونی  وبی بازخواستگری، معرفی می شوند. و اگر مواردی قانونی هم به نشر رسیده است، لزومدیدهای زورمندان توطئه گر بالاتر از قانون عمل کرده اند. قانون و هیاهو پیرامون تسوید وتصویب آن، تا اینکه جامعه را با حاکمیت قانون اداره نماید، آرایش چهرۀ تغییر نیافتۀ بالاتران از قانون بوده است.
یکی ازمواردی که چهرۀ بی عدالتی وبی قانونی همچو نظام ها ومنجمله موارد عدیدۀ آن را درکشور ما بازمی شناساند، نبود سند ومدرک اقناعی برای اتهامی است که بر متنهم بسته اند. همان موضوعی که همواره متهم اسیر وبی وسیله را وادار میسازد که بگوید با چه سند ومدرک مرا متهم به چنین عمل ویا گفتاری نموده اید. دستگاه مسؤول هم تا اینکه به سوی  مواد اقناعی و اثباتی نظر اندازد، چون چرخندۀ لزوم دیدی است، کارش به شکنجه وتعذیب میکشد. تا بدان وسیله ” متهم” را به کاری ناکرده به اعتراف وادارند . درکشورهای بی اعتنا به آزادی بیان، انتقاد واعتراض؛ زمینه های توسل به همچو شیوه گسترده تر اند. واگر افراد مخالف دهن خود را بستند وسخنی بر زبان نیاوردند؛ گذشتۀ سیاسی آنها برای متهم نمودن شان در دسترس نظام خود کامه وخود رأی است. وهنگامی که دسته های جدید چرخ های نظام را در دست می گیرند، به رقبا ، به مخالفین به شمول محالفین بالقوه واحتمالی، چشم میدوزند. سفارش اعضای دسته ها برای حبس وبستن اتهام به عمل ناکرده به فرد وافراد مخالف ، کاربسیار ساده و پیش افتاده یی را میگیرد. چه بسا که انگیزۀ عقده گشایی ،زراندوزی ورشوت ستانی ، با ایجاد خوف برای شخص مورد نظرنیز زمینۀ کارکرد مناسب میابد.
 قربانیان همچو دسایس را معمولاً با ارتکاب عمل خلاف دولتی متهم میکنند  تا به عنوان زندانی سیاسی، سختگیری بیشتری برآنها رواداری شود.
جمشید خان شعله زمیندارمتنفذ، در کنار دوستان وافردی که از او نیکی دیده اند،دشمنی ها گوناگون کم ندیده است. سیرتحقیق خود او برای دلیل  زندانی شد نش نشان میدهد که شبکه یی از چاه آب تا کابل، دسیسه یی را پخته نموده واو را به دام انداخته اند. اما جمشید خان این امتیاز را داشت که چند سال پس از ایام زندان زده ماند،افزون برآن  نویسنده بود و توان نوشتن گزارش ها وچشمدیدها را داشت. گزارش هایی که برای دریافت گونۀ بی عدالتی در ساحۀ کار پولیس و قضات ومحکمه، اهمیت به سزایی دارند. درین زمیته هر قدر به یادداشت وخاطرات زندانیان،نظرمیاندازیم که به گونه های نوشتاری به دست مارسیده ویا بگونۀ شفاهی چه مستقیم وچه غیر مستقیم، به دسترس ماقرار می گیرند،متوجۀ تبارز بی عدالتی ها میشویم. معمولا ًدرسالنامه ها، درنشریات دولتی هنگام معرفی مقامات مربوطه می نویسند که فلانی وزیر داخله ،کوتوال، وآمر محبس و . . . اما گزارش داده نمی شود که چه تعداد زندانی سیاسی، با کدام مخالفت، وبا کدام شرایط واوضاع زندان درکجا  زندگی داشتند. وقتی درین زمینه از تاریخنگاری یا  برگهای ستمدیدگان هم توجه به عمل بیاید، ما ملتفت بی عدالتی های می شویم که در نهایت برای جلوگیری از آن برای نسل های بعدی کمک کننده تواند بود.
همین مثال جمشید خان که صدهاتن دیگر را هم نشان ما میدهد، نه تنها به رشته ها و پیوند های شبکه های دسته بازی ها راه می برد، بلکه عذابکده هایی را که جفاورزان برای مخالفین خود ایجاد میکنند،بیدار خوابی هایی را که شب ها با اعصاب نارام، نوشیدن الکول ونثار فحش ودشنام به بیگناهان می دهند، پیش میاورد. اما از آنجایی که غایت آرزوی توطئه گرآسیب رسانی به مخالف است، دو مقطع طرف توجه شبکه استنطاق و” ومحاکمات ” میباشد.
مقطع گرفتن اقرار اجباری. با توسبل به فحش ولت وکوب ، بیدار خوابی  . . . و مقطعی که از نتایج آن همه زحمات وجانفشانی حاصل می چیند و دوسیه یی می شود. حاصل دوسیه را در اختیار محکمه کنندگان  میگذارد. آنگاه مقطع تعیین سرنوشت است .
 بخشی از جریان استنطاق شادروان شعله را دیدیم، برای  دنبال نمودن موضوع ودیدن سیر دیگری از محکمه های نظام نا عادل و مساعد برای توطئه چینی ،جریان محکمۀ خویش را با عنوان مرحلۀ دوم تحقیقات وفیصلۀ دوسیۀ جعلی  آورده است . این گزارش او حاکی از رخداد شب هنگامیست که او را از زندان دهمزنگ به وسیلۀ جیپ سیاهی به محل دیگری برده اند.
دراطاقی که او را رهنمایی نموده اد، چندین تن صاحب منصب نشسته  و انتظار قوماندان صاحب را دارشتند تا ریاست محکمه را بگیرد. صاحب منصبان بالا رتبه،  جملاتی دلسوزانه ابراز نموده اند. مثلا ً میان خود گفته اند که ” کدام اسباب بازی برایش کرده اند”
 صاحب منصب پایین رتبه  یی با آنها سر مخالفت نشان داده، زبان به به طعن وآزارجمشید خان گشوده است. مثلا ً گفته است :” خیانت نمی کرد نمی دید.  چه دلسوزی دارند ؟ این طایفه ( زندانیان ) که از زیر شکنجه وبازپرس محبس برآمدند، گرگان آدم خوار اند. خدا میداند که چه خیانت هاازین مرد سر زده  است “
جمشید خان کم حوصله شده، می گوید :” خدا از خیانت نگاه بدارد، هیچ خیانت کار نیستم.”
اما صاحب منصب جوان ” مثل مار کفچه پندیده وبه پست وبالا شدن وشور دادن چوکی و دمبک زدن شروع کرده گفت : چــُپ که حالا همین جا سزای ترا میدهم .”
صاحب منصب بالارتبه  که در دست تسبیح داشته، پایین رتبه را به صبر دعوت کرده است. جنرال هم به صحبت او صحه گذاشته، پایین رتبه را به انصراف از خشنونت  فرا خوانده است. از آن پیشامد ها آشکار میشود که گروهی سخت طرفدار مجازات ، تعذیب وآزار زنداینان بوده اند و برخی در زیر فشار آزار وجدانی قرار داشته اند.
جمشید خان همین که میداند ، آن قوماندان صاحبی که هیأ ت محکمه در انتظارش نشسته اند، حیدرخان رسولی است، میگوید : او نمیاید.
صاحب منصب پایین رتبه بازهم بر میاشوبد. وبالای  زندانی فریاد وچیغ میکشد که” ترا به این گپها چیست .؟
اما جنرال می پرسد که خان صاحب چه میدانی که ( قوماندان صاحب – رسولی ) نمیاید؟
پاسخ جمشید خان این است که :
” آقای رسولی به من پسر کاکا خوانده و سوابقی دارند. “
شرح آن سوابق  وکاکا خواندهگی ،برگهای بسیاری از یادداشت های زندان را احتوا نموده است.
مطابق پیشبینی  جمشید خان قوماندان رسولی به محکمه حاضر نشده، بعد از دوساعت انتظاری از طریق تلفون به هیأت محکمه خبر میدهد که قوماندان صاحب نمی تواند در جلسۀ محکمه بیاید.
جمشید خان را پس از ساعت دوازدۀ شب بدون محاکمه یی دوباره به زندان دهمزنگ  برده اند.
در زندان دهمزنگ از صاحبمنصب پایین رتبه یی که محافظ زندانیان بود، به نیکویی یاد میکند. زیرا با او می توانست اندک صحبتی کند. می نویسد، که  آن صاحب منصب نیزپیشامد های لطف آمیز وانسانی در حق وی داشت. یکروز برای او از بی سرنوشتی خویش سخن میگوید. آن صاحب منصب با تعجب می پرسد که چطور تا حال برای شما نگفته اند که  ” شما ده سال حبس شده اید. آیا برای شما نگفته اند؟ “
  پاسخ جمشید خان این است : نه
روشــــندلی بــــه روز سیه در نشستن است
زانروست شعله  بی گنه در دهمزنگ خواب
                                                     *
پس از کودتای 7 ثور او را به زندان پلچرخی انتقال داده اند. حکایت هایی را در ” یادداشت های زندان” ازآنجا نیز آورده است که شایسته است،مستنطقین واعضای هیأت تحقـیق،اگرزنده استند خودآنها واگر نیستند، فرزندان شان، ظالم و مظلوم،پدران، مادران  و آینده سازان بی اطلاع ،همه وهمه، آن را در یابند و بیشتر درک کنند، زیرا عبرت بسیاری را در آن ها توان دریافت ودید که بر مردم جامعۀ ما چه رفته است.
انتقال به زندان پلچرخی
یکی ازموضوعات مهم دیگردریاد داشتهای شادروان شعله، تصمیم سران نظام محصول کودتای ثور در برابرزندانیان سیاسی است. آن چه را او در یادداشت های زندان میاورد، درواقع بازتاب رفتارخشونت بارونشاندهندۀ تعمیق وتوسیع استبداد پیشین از طرف نظام خودکامۀ حزب دموکراتیک خلق افغانستان است.
 پس از کودتای ثوربسیاری از زندانیان سیاسی پیشین،یا به زودی به اعدامگاه ها ویا به زندان پلچرخی فرستاده شدند. البته تعدادی در زندان دهمزنگ به سربردند. پرسشی را که شادروان شعله مطرح نموده است،پرسشی است که برای هر انسان مخالف ستمگری میتواند مطرح باشد. او در زمان نظام پیشین زندانی شد. نظامی که سران کودتای ثور پس از تصرف قدرت سیاسی  آن را استبدادی وظالمانه  نامیدند. اما همان نظام در حالی که زندانیان جنایی رااز محابس آزاد می نمود،به تشدید ستم وظلم در حق زندانیان سیاسی افزود. هنگام ابلاغ تصمیم مقامات محبس دهمزنگ که  زندانیان سیاسی دهمزنگ آماده شوند تا به جای دیگری انتقال بیابند،احساس وپرسش خویش را چنین میاورد :
 ” ما محبوسین سیاسی یک رژیم بودیم که ازپای افتاده بود. واکنون با طلیعۀ انقلاب به اصطلاح ظفرنمون جدید بایستی طبیعتا ً رهایی حاصل میکردیم . . .  آنچه این ها در عمل پیاده کردند، تاریخ منفور گذشته برائت گرفت. . . ” آنگاه این شعر از سعدی را میاورد :
 شنیدم گوسفندی را بزرگی
رهانی ازدهان و چنگ گرگی
شبانگه کارد در حلقش بمالید
روان گوسفند از وی  بنالید
که از چمگال گرگم در ربودی
چو دیدم عاقبت خود گرگ بودی.
                                         ( ص275)
تأمل روی این موضوع به تنهایی میتواند تشدید وتوسیع عنصر اسبتداد پس از کودتای 7 ثور را به وضاحت آشکار نماید. از جانب دیگر، همیاری وهمکاری هایی را که کودتا چیان حزبی به ویژه پرچمی ها پس ازکودتای26 سرطان با حلقۀ سردار محمد داؤود خان داشتند، نشان میدهد که ابزار تهمت، توطئه ، زندان وسرکوب های مختلف در دست وابستگان حزب دموکراتیک خلق افغانستان بود. درواقع مردمانی که هنگام مشارکت آنها در نظام جمهوری، طعم ظلم و آسیب را چشیده بودند، پس از تصرف قدرت سیاسی، به دامنۀ مردم آزاری وستم افزودند. ورنه با تغییری که در نظام ها به میان میاید، در بسا موارد آزار دیده گان از دست نظام پیشین را مورد عفو قرارداده اند.
در زمینۀ همان تأمل به تشدید ظلم است که نویسندۀ یادداشت ها به این نتایج رسیده ومینویسد :
” اما چون اساس وبنیاد کار وبرنامۀ این رژیم جدید روی دسیسه و توطئه، مکر وطنفروشی وجنایت واز همه قوی تر مزدوری استوار بود، . . . درکمال بی حیایی دست به کار اذیت وقتل وجفا وغارت شدند.”
پس از انتقال  به زندان پلچرخی مثالها ونمونه هایی از مظالم ستمگران را میاورد :
نمونه ها یی را میاوریم :
1- ” در پلچرخی  در بلاک  دوم که ماقرارداشتیم،در همان ده، دوازده اطاق ها، که دو طرفۀ اقامت گاه محبوسین دهلیزکهای خرد، خرد هم وجود داشت،از مردم بلوچ فراه، آنجا سیزده نفر بچه های خرد سال ازبیست ساله تا پایان درهمان دو دهلیزجا داده شده بودند.همه مفلس،بی کس وبی پایوازوسرپرست، با قید بستی که نظر به زندان دهمزنگ بریکوت آنجا بیشتربود، ومحافظین کمتر می توانستند، به تاخت وتاز ومطلق العنانی بپردازند. . .
بچه های فراهی که خردسال هم بودند، اذیت می شدند وغرض یک اداره یی به طور نسبی هم صحیح وانسانانه از هرپهلو وجود نداشت .”( ص193)
2-  سید عبدالله وسرنوشت او:
زندانی هایی که در معرض ستم نظام های استبدادی بوده اند، با تن وروانی آن مظالم را لمس ودرک نموده اند، که برای  هرکسی شناختنی نتواند بود. ناروایی ها و جفاهای حزب در حق زندانیان، نمی توانست بدون واکنش بماند. نظام خود کامه وظالم به زودی چهره ها ومجریان خود را وارد عمل ستمگرانه نمود. چنین بود که در پهلوی نام حفیظ الله امین، سروری ، آدمک جاهل، مغرور ونا آشنا به کرامت انسانی ( اوصافی که همه زندانیان سیاسی آن را گفته اند) که سید عبدالله نام داشت، با صفات جفاورزانۀ خویش نام آورشد. دربارۀ او  کسانی  که در زمان حاکمیت خلقی ها زندانی بودند ومطالبی نوشته اند ویا صحبت نموده اند،همواره به عنوان مظهر شرارت وبیرحمی که ممثل سرکوب های مورد نیاز حزب و شوروی بود، یادآوری نموده اند. شادروان شعله وقتی از مظالم وکارروایی های ستمگرانۀ او یاد میکند، می نویسد که همکاراو یم تن از آمرین زندان هم عبدالله نام داشت .
دو نفر سیدعبدالله و عبدالله ، دوتن عسکر را  به جان محبوسین مانند سگ هار رها کرده بودند.
 روزی نبود که این نفر به بهانه یی ، چهار پنج نفر محبوسین را به ضرب شلاق از پای درنمیاوردند. . . نه بجۀ شب بود که مدیر محبس آمده، نامنویس نفرها را خوانده ، یکه یکه بیرون میکشید. . . نوبت سید اکبر رسید. صدا زدند : سید اکبر ولد سید اشرف الدین! به آواز بسیار بلند دلیرانه جواب داد:
صاحب حاضر واز دهلیزک برآمد.
در یادداشت ها آمده است که لحظات بعد، سید اکبرکاردی را که درزیرشال پنهان نموده بود،بیرون آورده و با ضربات محکم بر بدن قوماندان محبس فرو برد.
                                                        *
“یادداشت های زندان” مانند بقیه کتابها و نوشته هایی که ازتوطئه ها، شکنجه ها، زندان ها واعدام ها سخن دارند،  به برگهای تاریخ مظلومین، تاریخ نوشته نشده و کمتر دیده شده، برگ دیگر می افزاید. ما فراز هایی از سخنان  ویادداشت های مؤلف کتاب راچند بار آوردیم. شایسته است که این کتاب سراپا به خوانش گرفته شود.

درباره‌ی داکتر جمراد جمشید

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شد.خانه های ضروری نشانه گذاری شده است. *

*

شما می‌توانید از این دستورات HTML استفاده کنید: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <strike> <strong>